به رسم قدیم، سن و سالی نداشت که به عقد همسرش درآمد و بعد از آن در خانهای در یکی از کوچههای قدیمی مشهد ساکن شدند؛ کوچهای که حالا خاطرات خوبی از آن در ذهن دارد. زهرا ربانی منبعی، یکی از قدیمیهای کوچهزردی محله صاحبالزمان (عج)، از خاطرات خوش کودکی و ازدواجش میگوید.
خانه مادربزرگ مادریاش اول خیابان سراب بود؛ خانهای با حیاطی درندشت که دورتا دورش اتاق بود و وسط حیاط حوض بزرگ آبیرنگی با درختانی تنومند داشت؛ «دایی، خاله، مادربزرگ و خاله مادرم همه در یک حیاط زندگی میکردند. آن حیاط باصفا جای خوبی بود برای دورهمیهای خانوادگی و بازی ما بچهها؛ گرما و صمیمیتی که امروز کمتر بین فامیلها دیده میشود.»
رفتوآمدها در این خانه، گاه منجر به اتفاقات خوشی هم میشد، مثل آمدوشدهای دوست و آشنا و دیدن و پسندیدهشدن دخترک نوجوان دهه۴۰؛ «مادر و خواهر همسرم، من را دیده و از خالهام خواستگاری کرده بودند. بچه بودم و این چیزها حالیام نبود. تنها چیزی که از عروسشدن میفهمیدم، لباس سفید عروسی بود.» او بعد با خنده میگوید: شاید از ذوق همین چیزها بود که جواب «بله» را دادم.
البته آن زمان به گفته زهراخانم بهقدری حریمها حفظ میشد که مادر از همسر برادرش خواسته بود نظر دخترک سیزدهسالهاش را درباره ازدواج با داماد بپرسد؛ «زندایی از کار همسرم خیلی تعریف کرد که حقوقبگیر دولت است و آینده خوبی دارد. میگفت دانشگاهی است و با آدم حسابیها و درسخواندن سروکار دارد. خیلی تأکید میکرد که رخت و لباس همسرم اتوکشیده و کفشهایش واکسزده است!»
او ادامه میدهد: تا بعداز خواندهشدن خطبه عقد اصلا همدیگر را ندیدیم. قدیم، رسم نبود که دختر و پسر، قبلاز عقد هم را ببینند و با هم حرف بزنند.
شروع زندگی زهراخانم در یکی از خانههای دانشکده پزشکی در خیابان دانشگاه بود، خانههایی که دانشگاه برای کارمندانش در نظر گرفته بود؛ «جایی که الان داروخانه شبانهروزی ۲۲بهمن است، آن سالها خانهای حیاطدار بود که چنداتاق داشت. دو تا از آن اتاقها را به ما دادند و زندگیمان را از همانجا شروع کردیم.
خیابان دانشگاه هنوز آسفالت نشده بود. جویهای آب بزرگی داشت که دو طرف خیابان روان بود. بیشتر خانهها هم بزرگ بود و باغمانند. یکی از این خانههای بزرگ متعلق به دکتر غلامحسین فرقانی بود که بعدها آن خانهباغ، وقف دانشگاه علوم پزشکی شد و به بخشی از قسمت اداری دانشگاه اختصاص یافت.»
او از خاطرات خوشش در خیابان دانشگاه میگوید که در دوران عقد و تا شروع زندگی مشترک برای او و همسرش رقم خورد؛ «آن زمان من و همسرم خیلی به سینما میرفتیم. از همین کوچه باغسنگی تا خیابان ارگ پیاده میرفتیم. بعد هم در خیابان دانشگاه ساکن شدیم و راه برایمان کوتاهتر شد. بههمیندلیل خیابان دانشگاه برای من و همسرم پر است از خاطرات خوش و لذتبخشی که حتی یادآوری آن، حال دلمان را خوش میکند.»